اصغرم چیز دیگری بود...
چهارتا پسرم شهید شدند،اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم كارپسر ها را می كرد، هم كار دختر ها را وقتی خانه بود،نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم . ظرف می شست،غذا می پخت.اگر نان نداشتیم ، خودش خمیر می كرد ،تنور روشن می كرد. خیلی كمك حالم بود. وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند «چطوردلت آمد بفرستیش ؟» فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو كه خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده»
نظرات شما عزیزان:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
روحشان شاد
روحشان شاد
گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا
گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی
دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا
گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی